حرفهایم در گلویم تیر میکشد
در حالی که من مستانه میخندم
و بغض هایم را نادیده میگیرم
عجیب دوس دارم:خودم تو و غروب را
تمام من بغض نگاه توست
و غروب دانه دانه از چشمانم میریزد
غروب من همان روزیست که خندیدی
همان روزی که نزدیکی های اب خندیدی یادت هست؟
همان روزی که نزدیکی اب خندیدی و من یه لحظه در خود فرو ریختم.لرزیدم.
میدانم که نمیدانستی که من عاشق میشم با تو
خودم هم گیج و منگ و مست بودم میخندیدم یادت هست؟ ثانیه به ثانیه منتظر لحظه دیدن چشمانت هستم که به ان خیره شم و خودم را در ان ببینم
دستانم را حلقه میکنم دور گردنت
هیس...
نزدیک تر شو...
در گوشت زمزمه کنان میگویم
دوستت دارم.
تاریخ : شنبه 92/10/21 | 2:55 عصر | نویسنده : mina | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.